خوب که فکر می کنم به خودم حق میدهم با این همه باورم نمشود که به راحتی دستم به خون بی گناهی آلوده شده باشد، اما او هم بی تقصیر نبود زندگی را برایم جهنم کرده بود و لحظه به لحظه زندگی را برایم تنگ تر می کرد. گوشش بدهکار فریادهایم نبود دست از سرم برنمی داشت او به هیچ سراطی مستقیم نبود، این آخریها حسابی موی دماغم شده بود که کارش را تمام کردم.
از زندگی سیر شده بودم حاضر نبودم حتی یک لحظه ی دیگر تحملش کنم یا باید خودم را می کشتم یا آن بد ذات را. و خوشبختانه راه دوم را انتخاب کردم چرایش را نمی دانم شاید به خاطر اینکه ضیعف تر بود و راحت تر جا میداد.
به هر حال وقتی برای آخرین بار سراغم آمد گذاشتم زمزمه های چندش آورش تمام شود یاد لحظاتی که عذابم میداد و دم برنیاوردم چون رودی از خون در مقابل چشمانم رژه می رفت که توسط جسم سنگینی که از قبل قایم کرده بودم، بر فرق سرش کوبیدم، آنچنان که سرش بی درنگ شکافت و خون سرخش روی دستم پاشید. آخرین نگاهش هیچگاه از صفحه ذهنم پاک نمی شود هیچ اثری از پشیمانی از آن به چشم نمی خورد هنوز هم موزی بود و عذاب آور بالاخره دست و پایش از حرکت ایستاد، اما نیشش هنوز باز بود،گویی به عذاب وجدان بعد از این به من پوزخند میزد. باز هم نگاهی به جسد بی جانش کردم. دیگر سرد سرد شده بود، انگارهیچ وقت زنده نبود و نفس نمی کشید اما قیافه اش مظلوم شده بود و ترحم انگیز.
حال که گذشت اما خوب که فکر می کنم دلم به حالش می سوزد پشه بیچاره...!
Variety is stuffing of life تنوع چاشنی زندگی است
i know not nither can i guess نمی دانم و حدس هم نمی توانم بزنم
i"ll be right back الان بر می گردم
by any chance بر حسب اتفاق
there is no reason that we هیچ دلیلی ندارد که...
I do not intend to hurt someone قصد آزار کسی را ندارم
no offense was meant مقصود(م) توهین نبود
a friend in need is a friend in dead دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
no doubt بی شک
Are you satisfied راضی شدی
any opposition هیچ مخالفتی نیست
birds of a feather flock together کبوتر با کبوتر باز با باز
and now to be serious دیگه شوخی بکنار
to take for serious جدى گرفتن یا پنداشتن
i mean it جدی میگم
come off it دست از سرم بردار
on ur own به خودت مربوطه
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب، مست مستش کرده بود
فارغ از جام مستش کرده بود
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دل خونم نکن
من که مجنونم، تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم!!
گفت: ای دیوانه! لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
توی شهری که تو نیستی همه جا رو غم گرفته
هر کجا هستی صدام کن بخدا دلم گرفت
یک لحظه بایست و یک جمله بگو... تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟