جمعه 89 بهمن 22 , ساعت 3:47 عصر
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب، مست مستش کرده بود
فارغ از جام مستش کرده بود
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دل خونم نکن
من که مجنونم، تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم!!
گفت: ای دیوانه! لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
نوشته شده توسط Asal | نظرات دیگران [ نظر]